بهار و تابستان چهارصدو دو(۱)

بهار و تابستان چهارصدو دو(۱)

🌸🌸🌸

"فروردین ماه امسال تقریبا مثل سال های قبل زندگیم بود.بعد از تعطیلات سال نو که بخاطر جا به جایی خوابگاه یکمی طولانی تر شد برگشتم به فضای دانشگاه.اردیبهشت ماه بود که داشتیم با خوابگاه جدید و مشکلات ریز و درشتش و میان ترم هایی که تند تند برگزار میشدن سر و کله میزدیم که یه قصه ی جدید توی زندگیم شروع شد:)

وقتی که اصلا فکرشم نمیکردم که توی این برهه از زندگیم این اتفاق بیفته ولی افتاد:)

بیست و هفتم اردیبهشت چهارصدو دو :

حدودای ۵ عصر بود.توی خوابگاه بودم.حاضر شدم.توی راه بودم که زنگ زد بهم و گفت کی میرسم.قیصریه خیلی شلوغ بود برای همین یکمی دیر شد.بعدا بهم گفت که حدود نیم ساعتی توی کافه منتظر بوده تا برسم.اونجا اولین بار بود که باهم رودرو صحبت کردیم‌.وقتی که از در وارد شدم اومده بود پایین تا باهم بریم طبقه بالا.خیلی مودب،همون طور که الانم هست رفتار میکرد.استرس داشت.اولین بارش بود که قرار می ذاشت،منم همین طور.کلی بین حرفامون سکوت کردیم.خیلی با احترام حرف میزدیم باهم تا جایی که الان به اون روز خنده مون میگیره:)))

کافه فضای خوبی داشت واقعا،مخصوصا پنجره ی گرد قشنگش که روبه خیابون و بازار بود.

بیرون که اومدیم من تو مسیر خرید داشتم.باهام اومد.خریدامو حساب کرد برام و اولین چیزی که برام خرید کاهو و گوجه بود که خریدهای خوابگاهم بود:)البته خودشم ی عالمه آلوچه چاقالو برام گرفت😂❤مزه اون آلوچه یادم نمیره هیچ وقت:)

خدافظی کردیم و رفتیم خوابگاهامون.

وقتی برگشتم از عذاب وجدان اینکه خریدام رو حساب کرده و استرسی که داشتم گریه کردم:))"

یکی از روزهای بهار:

"بهم گفت بیرونم بگو کجایی تا بیام از دور ببینمت.

اومد.هم رو دیدیم.

از کنار هم که رد شدیم بارون گرفت."

یکی از روزهای بهار:

"رفتیم که حلقه قیمت کنیم.

وارد مغازه شدیم.

+ببخشید قیمت این حلقه حدودا چقد میشه؟

_اینجا طلافروشی نیست ها بدلیجاته:))

ماهم که قیافه هامون🙄😂

طفلی فروشنده هول شد معذرت خواهی کرد ازمون😂

طلا و بدل رو از هم تشخیص ندادیمم:)"

تا اواسط خرداد ماه روزگار به همین قرارهای یواشکی و دیدن هم دیگه از دور گذشت چون نمیخواستیم فعلا کسی خبردار بشه.بعد هم که فرجه امتحانات.

امتحانات از دهم تیرماه شروع شدن و تا اواخر تیر ادامه داشتن.و ما توی این مدت هر روز همدیگر رو دیدیم و خیلی خیلی کم درس خوندیم😂

البته که با این حال بازم جز نفرات اول شد ایشون و منم که مثل ترم قبلی اول شدم:)

ادامه دارددد😌

۳ ۰ ۰ دیدگاه

دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی