🌸🌸🌸
خب...
از پس روزهای سخت و طولانی سلاممم:))
خیلی وقته ننوشتم و واقعا نمیدونم از کجا شروع کنم.پس هرچی به ذهنم بیاد رو میخوام بنویسم.
این روزها صبح ها درگیر بیمارستان و کارآموزی ام و بعدش تا عصر درگیر کلاس های دانشکده!شب هام درس خوندن و فیلم دیدن و کارهای دیگه و واقعا وقت نکردم که بنویسم:(
این ترم برای اولین بار پروسیجرهایی رو انجام دادم که مستقیم به بیمار مربوط میشد!بیمار واقعی😂!!(این واگعیه یا کیکه😁؟)
علائم حیاتیشونو چک میکردم.فشار خون ازشون میگرفتم و خودم تنها رفتم از یه بیمارمون نوار قلب گرفتم🥺خیلی استرس داشت برام😂واقعا انرژیمو گرفت!ولی خب کم کم عادی میشه:)من هنوز یه ترم سه ایه کوچولوام🥺😂
این ترم بخش داخلی مردان و جراحی زنان و بعد زایمان بودیم و بعدشم میریم اورژانس:)
فندق کوچولوهای بخش بعد زایمان رو خیلی دوست دارم🥺نی نی های یه روزه:)
اسماشونم میپرسیدم😂پناه خانم و آقایون مهراد و امیرحسین رو یادمه:))
ولی واقعا کارآموزی در بیمارستان فرصتی است برای سوتی دادن😂
خداروشکر بیمارایی که باهاشون در ارتباط بودم کلی مهربون بودن و همکاری کردن🥺
یه همراه بیمار ازم خواست فشارشو بگیرم و براش گرفتم😂ولی دیگه نمیکنم از اینکارا نتونستم بگم نه🥺😂
یه روز دم در بیمارستان منتظر سرویس دانشکده بودیم که یه خانوم اومد گفت بچه مو میگیری یه لحظه لباسامو درست کنم؟منم که از خدا خواسته😂نی نی شو گرفتم بغللل😍
خیلی تپلو نرمالو بودد!!
این از بیمارستان!البته کاش بشه منسجم تر نوشت درمورد اتفاقاتش:)
کلاس هام که بد نیستن میگذرن:)
سر کلاس استادمون نظرمون رو راجع به ازدواج میپرسید !چندتا از بچه ها گفتن نظری نداریم.به من که رسید گفت توام بگی نظری ندارم همه تونو میندازم😂منم خیلی شیک برگشتم گفتم نههه نظری دارم😂!و خب بچه ها خندیدن و برای من درونگرا یکم سخته:))
بگذریم!
یکمی درهم برهم شد این نوشته ولی خب خاطرات من بود از روزهایی که گذشت!
دیدگاهها (۲)
🌺آسیــ هــ💚
۲۸ مهر ۰۲ ، ۱۱:۳۸
عه دکتری ؟! امیدوارم دکتر خوبی بشی نه ا اینا که نگا نکرده نسخه می نویسن و یهو میگن فلان بیماریه خوب نمیشی برو
پاسخ:
۲۸ مهر ۰۲، ۲۱:۰۲
🌺آسیــ هــ💚
۲۹ مهر ۰۲ ، ۱۲:۴۰
ایشالا