این مدت؟!

این مدت؟!

🌸🌸

۱۶ بهمن ۴۰۲ بود که انتخاب واحد کردم برای ترم ۴:)

و خب الان اومدیم خونه برای فرجه های امتحانا!و مثل اینکه ترم چهار هم داره تموم میشه:)

ترم ۴ رشته ما ترم سنگینی محسوب میشه!درس ها خیلی سختن و زیاااد...

ولی خب میگذره؛)

این مدت که توی وبلاگم چیزی ننوشتم کلی اتفاقات افتاد....

آدمارو شناختم...

دور و بریام رو شناختم....

و چقد نجیب بودن کم شده:)چه قد شرف داشتن کم شده:)

رفتن از کنار کسایی که کار هر روزشون شده بود اذیت و آزار...و بودن کنار کسایی که واقعا پیششون بهم خوش میگذره:)

و اینکه روزهای سخت عیار آدمارو مشخص میکنه و خوشحالم از اینکه آدمای عیار بالا هستن هنوز!و چقدر از کسایی که فکرشم نمیکردم معرفت دیدم نسبت به خودم...

توی این مدت که نبودم عمو فوت کرد...چند روز بیمارستان بود و بعدشم....

توی این مدت خیلی سعی کردم روحیه مو حفظ کنم...با بچه هامون خیلی بیرون رفتم...و اگه نبودن واقعا نمیدونستم چکار کنم:)شاید حتی ندونن درحقم چقد خوبی کردن....

۲۷ اردیبهشت هم یک سالگی اشنایی من و اقای میم بود:)

و خب چون شیفت بود فقط تونستم برم سرکارش ۵ دقیقه ببینمش=)

اما فرداش رفتیم بیرون و سال پیش رو یاد کردیم؛)

الان که دارم فکر میکنم کنار هم خیلی چیزا رو ازسر گذروندیم و اینه که قشنگه:)

چندتا از هدفامون تیک خوردن و داریم خودمونو ب چیزایی که میخوایم نزدیک میکنیم...

توی این یه سال بحث داشتیم...اما بی احترامی نه...بلند کردن صدا نه...کلی تغییر کردیم ولی چیزی که حتی بیشترم شده حس دوست داشتن بینمونه❤🌱

امیدوارم همیشه از داشتنت خوشحال باشم...همیشه از داشتنم خوشحال باشی...

این روزها خیلی سرت شلوغه اما همیشه برا من وقت میذاری...خیلی دوستت دارم.

و خب اینروزها باید درس بخونم برای امتحانات و امیدوارم که به اهدافم برسم...

توکل به خدا🦋🌱

پ ن:عکس از سالگرد آشنایی مون؛همون کافه ای که بار اول همو دیدیم؛)

۰ ۰ ۰ دیدگاه

دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی