جمعه ی برفیِ خوابگاهی
🌸🌸🌸
جمعه
برف ....
برف زیاد...
صدای سخنرانی...
خوابگاه...
درحال پختن ناهار...
یکم گشنه...
این منم
همین الان
و خوبه
فردا میبینمت
فردا دوباره دوتا چشم سبزت روبه روم قرار میگیره و بعدش تا دوماه نه میبینمت نه صداتو میشنوم نه میتونم باهات حرف بزنم...
میتونم ینی؟
میتونی ینی؟
نمیدونم
الان طوری...
🌸🌸🌸
داره بارون میاد
اومدم سلف دانشکده ک غذای بچه ها رو هم بگیرم
و عمیقاااا حسم نسبت به ترم چهار خوبه:)
برعکس ترم سه ک اصلا حس خوبی نداشتم بهش...
و خداروشکر...
پ ن:تصویر بالا نمای روبه روی بنده همین الان...
خوابگاه!
🌸🌸🌸
حقیقتا به کسایی که شهر خودشون درس میخونن و وارد جای مخوفی به اسم خوابگاه نشدن غبطه میخورم:)
اینتیخاب واحید...
🌸🌸🌸
فقط خواستم بگم که انتخاب واحد ترم ۴ رو همین الان انجام دادم:))
امیدوارم مثل ترم ۱ و ۲ قشنگ باشه^-^🌱
😍🌱
🌸🌸🌸
آخ باورم نمیشهههه دو تا پست قبل گفتم که خدایا اگه اون اتفاقی که میخوایم بیفته چقد خوشحال میشیممم و امروز صبح شددد:)))))
آقای میم زنگ زد بهم و گفت شیرینی برات چی بگیرمم😍؟؟
واییی خدایا شکرت🥺💕🌱
به به😍🇮🇷
🌸🌸🌸
واقعا کیف کردم ایران برددد:)))
بچه ها میگفتن ژاپن میبره و....اون وسط من هی میگفتم نه ایران میبره🥺😂
بعله بعله....
دوباره من^-^
🌸🌸🌸
بعد مدت هااا اومدم و گرد خاک نشسته بر وبلاگم رو پاک میکنم و همزمان به فکر اینم که از کجا شروع کنم به نوشتن🦥
خب خب...